چند ثانیه مکث و چند نقطه چین به احترام نام قشنگت...
این روزها بدجور سنگینی نگاهت را احساس می کنم!
نکند از من دلگیری؟
باشد!قبول!تو حق داری!
آخر این روزها بدون این که خودم هم بدانم چه گناهی کرده ام احساس می کنم از سر تاپای وجودم گناه می ریزد!...
این بار هم من اعتراف کردم و تو برنده شدی!
چرا هر دفعه میخواهی این را به من ثابت کنی که همیشه سر من پایین است و تو...
پ.ن:این ها همه مقدمه بود.از اولش میخواستم بگویم من هم از تو دلگیرم.آخر،قانون جدایی را تو تصویب کردی...
اصل کلام:حالا با هم بی حساب شدیم!
مینا تو این بار یک جور دیگر شدی، غمی در صدایت قدم میزند. گمانم کسی دزدکی آمده، و آرامشت را به هم میزند. درست است «گنجشکی آواره بود، کسی فکر جایی برایش نکرد. مترسک غمی کهنه در سینه داشت، کسی جز کلاغی دعایش نکرد.» تو این بار غمگین و دلخستهای، درست است، اما دلت آبی است. و من بارها دیدهام شعر تو، پر از شادمانی و شادابی است. تو با شعرهای ترت بارها، مرا بردهای تا خود آسمان. تو آنقدر خوبی که شعر تو را، نوشتند بر بال رنگین کمان. تو آنقدر پاکی در این روزها، که چشم خدا هم به دنبال توست. و من بارها گفتهام پیش از این، تمام دل کوچکم مال توست. من امشب نمازم به رنگ خداست، و از دل خدایا خدا میکنم. تو دلخسته هستی و من نیز هم، من امشب برایت دعا میکنم. شاهین رهنما |